همانطور که امروزه،هر کاری کنندهی خودش را میخواهد،مذاکره هم از دیدِ یک کردهکار[کارکرده] کننده خود را میطلبد.
میخواستم از مذاکره کنندهی موفق بگویم؛به خود گفتم اول باید یک مذاکره موفق پیدا کنم؛گشتم نبود و نگردید که نیست؛تخمش را ملخ بلعیده.یکی هم نیست بگوید:
. . . . «دِ آخه ملخ؛تو رو چه به مذاکره؟»
یکسری مذاکرات که آنقدر به اضافه پنج و منها دو و ضربدر چهار میشوند که اصلا یادم نمی آید موضوعش چه بود؟!
یکسری دیگر هم آنقدر پچ پچ و درِ گوشیست که اصلا متوجهش نمیشوم و یکسری هم که آنقدر موضوعشان پیچیدهست و خواهر شوهر اقدس در برادر شوهر نصرتشان گره و پیچ خورده که اصلا به من چه این فوضولیها؟!
یکسری مذاکرات هم که آنقدر نمیشود که مثل سررسیدن گرگ و چوپان دروغگو موقعش که بشود اصلا نمیتوانی راست و دروغش را دریابی!
در آخر من ماندم و نوعِ رایج این روزهای مذاکره:
-تو به من چی میدی؟
-....[فلان چیز]
-من ازت میگیرم،خیالت تخت،فعلا.
.
.
.
.
ملکا ذکر تو گویم،که تو پاکی و خدایی.